آفرینش

 

وقتی مرا آفریدی دیدم. شکوفه زدم بیرون آمدم. لبخند زدم. گریه کردم. دلم تپید. گرسنه شدم. تشنه شدم و دیدم چقدر مرا به خودت وابسته آفریده ای! حالا من بسته توام. دل به تو بسته ام. تو نباشی، مرا واگذاری من چه می کنم؟

مگر نه این است که می میرم. گم می شوم...گریه ام می گیرد ها. نگذار بی تو زندگی کنم. طاقت همه چی را دارم. اما بی تو بودن را دیگر نمی توانم. دوستت دارم عزیزم!

سیاه نویسی

وقتی سیاه می نویسم مطمئن باش از سیاهی چشمان تو تأثیر گرفته ام. از سیاهی آن خالی که زیر لب نازک تو قرار دارد. از سیاهی آن دو ابروی کمانی تو . از سیاهی آن گیسوان بلندی زمین و زمان را اسیر خودش کرده است. پس نگو سیاه می نویسم. سفید می نویسم عزیزم. دوستت دارم عزیزم.

 

دوستت دارم عزیزم

گفتم جهنم و یاد تو افتادم. راستی هنوز آتش عشق تو در وجودم زبانه می‌کشد. و آتش درون من کافی است همه بنی بشر را بسوزاند. دوستت دارم عزیزم.