-
خوشحالم!
چهارشنبه 6 دیماه سال 1385 10:50
این روزها دارم روی ابرها راه می روم. چقدر سبکبال شده ام. دیگر حضور رنگین کمانی تو را در وجودم حس می کنم. دیگر احساس می کنم همه را دوست دارم و همچنین همه مرا دوست دارند. وچه نشاطی بالاتر از این عزیز من؟ بالاتر از این اینها وقتی احساس می کنم من از تو راضی هستم و تو از من راضی گور پدر قاضی که قاضی الحاجات من تویی...دوستت...
-
الهی و ربی من لی غیرک
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 10:54
خدای من مخاطب من تویی! ! سر و سر من با تو است. این تویی که دوستت دارم. این تویی که باهات راحت حرف می زنم. و تتنها تجربه شیرین من این است که هیچ وقت نگذاشته ای غیر از تو به کسی دل ببندم. یعنی اگر هم بسته ام تو این رشته را پاره کرده ای و رشته دوستی خودت را بر گردنم انداخته ای. به همین خاطر می گویم آهای دوستان زمینی من...
-
دلتنگی
دوشنبه 4 دیماه سال 1385 10:24
خدا از سر تقصیراتت نگذرد اگر نفهمی چقدر دلتنگ توأم. روزگار برایت مثل قفس شود اگر ندانی چقدر می خواهمت. آیا ساده تر از این میشود گفت دوستت دارم؟ دوستت دارم عزیزم!
-
آفرینش
شنبه 2 دیماه سال 1385 10:26
وقتی مرا آفریدی دیدم. شکوفه زدم بیرون آمدم. لبخند زدم. گریه کردم. دلم تپید. گرسنه شدم. تشنه شدم و دیدم چقدر مرا به خودت وابسته آفریده ای! حالا من بسته توام. دل به تو بسته ام. تو نباشی، مرا واگذاری من چه می کنم؟ مگر نه این است که می میرم. گم می شوم...گریه ام می گیرد ها. نگذار بی تو زندگی کنم. طاقت همه چی را دارم. اما...
-
سیاه نویسی
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1385 10:49
وقتی سیاه می نویسم مطمئن باش از سیاهی چشمان تو تأثیر گرفته ام. از سیاهی آن خالی که زیر لب نازک تو قرار دارد. از سیاهی آن دو ابروی کمانی تو . از سیاهی آن گیسوان بلندی زمین و زمان را اسیر خودش کرده است. پس نگو سیاه می نویسم. سفید می نویسم عزیزم. دوستت دارم عزیزم.
-
دوستت دارم عزیزم
سهشنبه 28 آذرماه سال 1385 11:04
گفتم جهنم و یاد تو افتادم. راستی هنوز آتش عشق تو در وجودم زبانه میکشد. و آتش درون من کافی است همه بنی بشر را بسوزاند. دوستت دارم عزیزم.
-
روزی خواهد آمد
سهشنبه 28 آذرماه سال 1385 10:48
روزی خواهد آمد. و ما راهی جهنم خواهیم شد. کنار چالههای آتش بساط عیش و نوش خواهیم گسترد. آن وقت استخوان هایمان را در اجاق خواهیم افکند. و چایی تازه دم خواهیم خورد. دوستت دارم عزیزم.
-
سنگ و دل
دوشنبه 27 آذرماه سال 1385 19:31
بعضی دلها سنگند. و آیا سنگها هم میتوانند دل باشند؟ قضیهای ایست منطقی که جوابش روشن است. دل من زیر سنگی است سنگین. و خودم روی این سنگهایی که هیزم جهنمند راه میروم. وقودهاالناس و الحجارة. برای شروع بس است!